ترنمترنم، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات ترنم

بدون عنوان

اینجا شهربازی ساحل چمخاله هست .به محض اینکه بساطمان رو روی زمین پهن کردیم چشمهای من وسیله های شهربازی رو دید و شروع کردم به تاب تاب گفتن که بالاخره با مامان وبابا رفتیم و من سوار هلی کوپتر شدم . مامانم فکر میکرد که من میترسم ولی اصلا اینجوری نبود ومن کلی هم ذوق کرده بودم و وقتی هم که تمام شد با گریه و زاری پایین اومدم و بعدش رفتم سوار چرخ وو فلک شدم . شهریور92 ...
20 شهريور 1392

ترنم مشغول رانندگی

من عاشق پشت فرمون نشستن هستم و بیشتر اوقات روی پای بابام میشینم و رانندگی می کنم که مامان می گه کار خطرناکیه و سریع من رو می یاره تو بغل خودش. 92/4/9 ...
6 شهريور 1392

ترنم مشغول ارگ زدن

هر وقت که به خونه خاله جونم میرم دوست دارم که پشت ارگ نیما جون بشینم و برای خودم روی دکمه ها بزنم .تازه نیما جون یه ریتمی رو هم میذاره و من هم می رقصم و هم می نوازم.  92/5/4 ...
6 شهريور 1392

ترنم و تاب تاب

از وقتی که بابا رضا تاب تابم رو آورد توی حیاط , من روزی دو تا سه بار میام پایین و سوار تاب میشم . و وقتی که مامانم میگه ترنم پیاده شو و بریم بالا من شروع می کنم به تاب تاب گفتن و پایین نمیام تا اینکه مامانم با هزار دوز و کلک منو میاره پایین .این تاب رو هم یکی از عمه های نازنینم برام گرفته . مرداد 92 ...
6 شهريور 1392

ترنم و کفشهای پاشنه بلند

من عاشق پوشیدن کفشهای آدم بزرگا هستم . خاله فرخنده م همیشه کفشهای پاشنه بلند می پوشه و من هم که هروقت اونو میبینم میرم سراغ کفشهاش و میگم که در بیاره و من بپوشم . مامانم میگه که خیلی خوب میتونم با این کفشها راه برم و تعادلم رو حفظ میکنم . 92/5/13 ...
6 شهريور 1392

ترنم و بابابزرگ

اینجا دریای عسگر آباده  و من هم تو بغل بابابزرگم نشستم و یه عکس قشنگ گرفتم .یه چند روزی که با بابابزرگ رفیق شدم و میرم تو بغلش . آخه همیشه ازش خجالت میکشیدم و نزدیکش هم نمیشدم ولی حالا باهم رفیق فابریک هستیم . 92/5/18 ...
6 شهريور 1392